تمرکز بر غذا و کنترل بی اشتهایی عصبی اساساً نوعی اختلال وسواسیـ اجباری است.
اگرچه تمام متخصصان حوزه سلامت روان از نگرانی و مشغله مداوم با غذا در اختلال بی اشتهایی عصبی (نخوردن غذا یا تخلیه مداوم آن) آگاه هستند، اما تعداد کمی از آنها به ماهیت وسواسی این نگرانی توجه کردهاند. برخلاف کاهش واقعی اشتها در اختلالات افسردگی، افراد در بی اشتهایی عصبی بهطور آگاهانه و عمدی غذا نمیخورند. نداشتن درک صحیح از نشانههای بدنی مرتبط با گرسنگی در مراحل بعدی بیماری گسترش مییابد، اما یک عامل مهم پیش از گرسنگی، آگاهی مداوم از احساس گرسنگی خفیف تا شدید است. در این افراد علاوه بر این نوع آگاهی از گرسنگی، یک دلمشغولی همیشگی با غذا به شکل شمارش کالری و تجسم ذهنی غذا وجود دارد.
تا چندی قبل، اهمیت تشخیصی وجود گرسنگی واقعی در بی اشتهایی عصبی و تمرکز ذهنی آشکار روی غذا در هر دو اختلال بی اشتهایی عصبی و پرخوری عصبی (که شامل پرخوری و استفراغ مفرط است) درک نشده بود، زیرا حداقل در ظاهر به نظر نمیرسد که علائم بیماری بهطور شخصی تحریف شده یا عجیب باشند.
ازآنجاکه این بیماران بهطور آگاهانه و مداوم بهدنبال لاغری هستند، در ابتدا به نظر میرسد که آنها با خواست خود برای دستیابی به هدفی تلاش میکنند. با این حال، مانند نشانههای کلاسیک اختلال وسواسیـ اجباری، که شامل رفتارهای آئینی شستن دست به شکل غیرارادی و همچنین افکار تکراری است، هدف بی اشتهایی عصبی نوعی تفکر غیرارادی درباره اعداد کالری و غذا است و مبتلایان به این اختلال کنترلی روی این رفتارها ندارند. آنها نمیتوانند از فکر کردن به کالریها یا غذاهای مورد علاقه خود دست بردارند.
این افراد مدام به خوردن مواد فاقد ارزش غذایی مانند بستنی، سیبزمینی سرخکرده، آبنبات و سایر شیرینیها فکر میکنند. این غذاها ممنوع تلقی میشوند؛ آنها بهطور منفی ارزشگذاری میشوند و درنتیجه هم شدیداً ترسناک و هم وسوسهانگیز هستند. در این نوع مشغولیت ذهنی شدید و ملموس، افکار وسواسی افراد مبتلا به اختلالات خوردن به شکلی است که احساسات و خواستههای خود را سرکوب میکنند. با وجود این سرکوبها، آنها همچنان از طریق تصویرسازی ذهنی، احساس رضایت را تجربه میکنند.
اگرچه مطالعات اخیر برخی تفاوتهای رفتاری و علامتی بین افراد مبتلا به بی اشتهایی عصبی و پرخوری عصبی را نشان دادهاند، بهویژه عدم ثبات در کاهش وزن در پرخوری عصبی، اما دلمشغولی وسواسگونه با تصاویر غذا در هر دو اختلال مشترک است.
افراد مبتلا به بی اشتهایی عصبی ، بهطور فراگیر با موضوع کنترل در زندگی، شخصیت و علائم، دلمشغولی دارند.
این افراد باور دارند که میتوانند بر انواع فعالیتها، بهویژه فعالیتهای خلاقانه (مانند رقصندگان و هنرمندان) کنترل داشته باشند. کنترل وزن، کنترل فکر و آیینهایی، که نوعی تلاش برای کنترل محیط هستند، بهطور مستقیم در پیگیری بیرحمانه لاغری دخیل هستند. در این افراد کنترل عملکرد روده و ادرار نیز وجود دارد، زیرا استفاده از ملینها و داروهای ادرارآور از اقدامات همیشگی مبتلایان است.
نبود عادت ماهانه (آمنوره) که عارضهای فیزیولوژیک است و درنتیجه کاهش وزن شدید رخ میدهد، اغلب بهعنوان یک دستاورد و نشانهای از تسلط بر بدن در این افراد تلقی میشود. افراد مبتلا به بی اشتهایی عصبی معمولاً از نگرانیهای خود درباره کنترلگری آگاه هستند و اغلب چنین توجیهاتی میآورند: «من آنچه را که مصرف میکنم و میخورم، کنترل میکنم، زیرا نمیتوانم هیچچیز دیگری در زندگیام را کنترل کنم.» این اظهارات بهجای اینکه آگاهیبخش باید، بهعنوان بهانهای برای تمرکز بر کنترل عمل میکند، زیرا تأثیر واقعی کاملاً معکوس است؛ یعنی فرد مبتلا درواقع تسلط واقعی بر زندگی را بهخاطر مشغله زیاد با کنترل از دست میدهد.
کنترل شدید بر خوردن و عملکردهای دفع به ناتوانی جسمی و ضعف، بستری شدن در بیمارستان و مشکلات در روابط بین فردی منجر میشود. توجه مداوم به کنترل مقدار دقیق ورودی غذا و وزن دقیق نهتنها به انجام تمرینات کنترلکننده و همچنین آیینهای خوردن، شامل مکانهای خاص برای غذا خوردن و جویدن و استفراغ آیینی، منجر میشود، بلکه کنترلگری در تمام جنبههای رفتار فرد نفوذ میکند.
مبتلایان به بی اشتهایی عصبی احساسات خود را بهدقت کنترل میکنند و از دست دادن این کنترل باعث ترس و اضطراب زیادی در آنها میشود. این افراد بسیار حساس هستند و نمیتوانند تحمل کنند که دیگران به آنها بگویند چه کاری انجام دهند. آنها میخواهند خودشان تصمیم بگیرند چه زمانی بخورند، بخوابند یا احساسات خود را بروز دهند. تغذیه اجباری از طریق لوله، که اغلب ضروری مییابد، بهعنوان یک شکست کامل و از دست دادن کنترل تجربه میشود.
اگر آنها رفتاردرمانی را آغاز کنند و سیستم پاداش و تنبیه مورد استفاده قرار بگیرد، میترسند که درمانگر کنترل رفتارشان را به دست بگیرد و استقلالشان را از آنها بگیرد. نگرانی اصلی آنها، حفظ کنترل است و افکار وسواسیشان تلاشهایی برای کنترل تکانههاست.
با توجه به ساختار شخصیت دفاعی مبتلایان به اختلالات وسواسیـ جبری، الگوهای رفتاری معمول آنها شامل موارد زیر است: کمالگرایی، نظم و نظافت بیشازحد و توجه دقیق به جزئیات. لجبازی و سختگیری بسیار در این افراد بارز است که تغییر دادن افکار و رفتارهای آنها یا دستیابی به درمان موفق را دشوار میکند.
این افراد اغلب در برابر هرگونه تلاش برای مداخله در پیگیری لاغری یا باورهای انعطافناپذیر خود در مورد بدنشان مقاومت میکنند. دقت زیاد، حقبهجانب بودن و خساست نیز اغلب در آنها وجود دارد، اگرچه خساست در این افراد گاهی پنهان است یا جایگزین لذتجویی افراطی میشود. سایر ویژگیهای شخصیت وسواسیـ جبری شامل منفیگرایی، سرکشی و تعهد شدید به انجام فعالیتهای بدنی است.
منفیگرایی در اصل امتناع از خوردن و مقاومت در برابر تمام تلاشهای مثبت دیگران برای بهکارگیری یک رژیم غذایی سالم است. سرکشی در این شرایط بهاندازه قانونشکنی و مصرف مواد مخدر در نوجوانان آشکار نیست، اما تصویر نوجوان مؤدب و مطیع و با عملکرد بالا که ناگهان در برابر تلاشهای والدین برای داشتن تغذیه مناسب تمرد میکند، بسیار قابلتوجه است.
تناقض دختر ثروتمندی که با وجود دسترسی به همهچیز، از غذا خوردن امتناع میکند و تقریباً عدم وجود اختلالات خوردن در مناطق محروم (مانند پورتوریکو، هند، و محلههای فقیرنشین نیویورک) بهخوبی از رفتار سرکشی در این اختلال حکایت دارد. نوسانات بین تبعیت و سرکشی و همچنین رفتار بیشازحد مطیع، که درواقع نوعی رفتار سرکشی و خصمانه است، از نشانههای بارز اختلال وسواسیـ اجباری است. تمایل به فعالیت بدنی بالا و ورزش، که به انرژی بالایی در مواجهه با ضعف و لاغری شدید نیاز دارد، ناشی از یک انگیزه وسواسگونه برای برتری و موفقیت در کاهش وزن بهشیوهای ماورای انسانی است.
افراد مبتلا به اختلالات خوردن، بهطور منظم و بهعنوان یک رفتار آیینی از ملینها استفاده میکنند؛ حتی بسیار بیشتر از مقدار مورد نیاز برای کاهش وزن. این عمل بر اساس این باور است که تخلیه روده باعث از دست دادن آب و کاهش وزن آنی میشود. با این حال، کوتاه بودن مدت اثر کاهش وزن نشان میدهد که این روش برای کنترل وزن طولانیمدت مؤثر نیست. همچنین، این افراد از داروهای ادرارآور بهصورت افراطی و بهصورت آیینی استفاده میکنند. این علائم نشاندهنده اختلال جدی در مرحله کنترل (3 تا 6 سالگی) رشد و تحول آنهاست، بهطوریکه بهجای تمرکز بر دلبستگی و مراقبت، بر کنترل، پرخاشگری و سرکوب احساسات منفی متمرکز میشوند.
بهطور خاص در فرهنگهای غربی، لاغری و دقت وسواسگونه در غذا خوردن بهعنوان نشانهای از موفقیت و رقابتپذیری در میان زنان جوان تبدیل شده است. در این محیطی اجتماعی، افرادی با شخصیتهای وسواسی و کمالگرا، علائم و رفتارهای جدیدی را نشان میدهند که نشاندهنده یک سندرم مدرن است.
غذا در این فرهنگ فراوان است و بر لذت بردن صرف از غذا خوردن تأکید میشود. طبقهبندیهای ارزشی غذاها به «خوب» و «بد» و تقریباً باورهای جادویی در مورد ویژگیهای رضایتبخش و سلامتیبخش غذا همهجا وجود دارد. نوجوان مبتلا به اختلال وسواسیـ اجباری تماماً درگیر به مسائل خوب و بد است و تصمیمگیری در مورد خوردن یا نخوردن غذا برای او به یک چالش مهم و نمادین تبدیل میشود. به دلیل تأکید فرهنگی و فشار همسالان بر لاغری، امتناع از غذا بهعنوان یک دستاورد منفی بسیار مهم و حیاتی تلقی میشود که میتواند به عواقب جدی جسمانی و حتی مرگ منجر شود.
شناسایی نقش اساسی الگوهای وسواسیـ اجباری در تصویر مدرن از اختلالات خوردن به روشن شدن برخی از چالشهای درمانی این اختلالات کمک شایانی میکند. در طول تاریخ، درمان وسواسهای فکری و عملی، چه با روشهای روانشناختی، چه اجتماعی و چه زیستی، همیشه دشوار بوده است.
مسئله رویکردهای اصلاح رفتار این است که میتواند بهجای درمان ریشهای مشکل، الگوهای رفتاری جدید و بر اساس سیستم پاداش و تنبیه را جایگزین رفتارهای غذایی وسواسی کنند. با این حال، درک عمیق مکانیزمهای دفاعی اختلال وسواسیـ اجباری و ساختار شخصیت فرد، همچنین تمرکز بر درمان آنها از طریق روشهای مختلف رواندرمانی، دارودرمانی یا سایر مداخلات میتواند به بهبود قابلتوجه بیماری و حتی نجات جان فرد مبتلا کمک کند.