میترا ( اسم مستعار) مدتی است زیر نظر من در حال بهبودی از اختلال بی اشتهایی عصبی است. جلسه قبل با میترا درباره ارتباط او با غذا صحبت کردیم.
اینکه قبل از اختلال ارتباط با غذا چگونه بوده است؟ در حین بیماری چگونه بوده است؟ در نهایت در حین بهبودی چگونه است و در آینده قرار است این ارتباط به چه سمتی حرکت کند ؟
میترا درباره عادتهای غذایی خود قبل از اختلال صحبت کرد:
آقای دکتر من از بچگی بد غذا بودم. همیشه پدر و مادرم باید با قاشق دنبال من می دویدند تا به من غذا بدن . من همیشه سر سفره بهانه گیر بودم، امکان نداشت در مورد غذایی که مادر آماده کرده بود غر نزنم. هیچوقت علاقه به خوردن گوشت نداشتم و از بافت گوشت بدم میاد. هیچوقت ساعت مشخصی برای غذا خوردن نداشتم و گاهی پیش نیومد ساعتها یادم بره غذا بخورم.
میترا در مورد نحوه غذا خوردن خود از شروع آنورکسیارنروزا گفت:
اوایل فقط به رژیم غذایی کاهش وزن بود. از یک متخصص تغذیه رژیم گرفتم که لاغر بشم. بهم گفت چند کیلو بیشتر اضافه وزن نداری. وقتی وزنم پایینتر اومد، رژیم رو دستکاری کردم و غذای کمتری خوردم تا باز هم لاغر بشم.
اول اومدم کربوهیدرات ها رو حذف کردم ، بعدش چربی ها رو و فکرم مشغول کالری شماری شد. از کالری شمار استفاده می کردم که هیچ کالری اضافی نخورم غذا ها رو تقسیم کردم به غذاهای سالم و ناسالم. همه غذاهای دسته ناسالم رو حذف کردم.
خیلی دوست داشتم بستنی بخوریم اما مقاومت می کردم و جلو خودم رو می گرفتم. کم کم همه غذا ها رو قبل از خوردن، وزن می کردم. کلی آب و سالاد می خوردم که گرسنه نشم. از کره های گیاهی و غذاهایی با برچسب کم کالری استفاده می کردم ، هنوز هم نتونستم کره معمولی بخورم.
همش باید خودم غذا درست کنم، وقت زیادی از روز باید صرف آماده کردن غذا کنم. نمیتونم با دیگران غذا بخورم و دیگه از خونه با دوستام بیرون نمیرم، چون ممکنه اونا بخوان غذای ناسالم بخورند. اگر زمانی احساس می کردم کالری زیاد خوردم، بعدش ورزش زیادی می کردم و ساعتها روی تردمیل می دویدم. از اینکه اینهمه فکرم مشغول غذاست خسته شدم.
در نهایت در حین درمان و در آینده چگونه به میترا کمک کنیم ارتباط بهتری با غذا پیدا کند؟
اولین کاری که با میترا توافق کردیم انجام بده، این بود که سر سفره با خانواده غذا بخوره. اوایل درمان فقط غذاهای امن خودش رو میخورد ، کم کم با تشویق و تلاش خانواده میترا غذاهایی با تنوع بیشتر مصرف کرد.
تصمیم گرفتیم یک الگوی منظم غذا خوردن برقرار کنیم ، به این صورت که در ساعات مشخصی از روز در چندین وعده میترا غذا بخوره و خانواده هم تلاش کنند بهش غذا بدن. در واقع هدف من از اجرای این برنامه پیشگیری از گرسنگی طولانی مدت و بازگرداندن سیگنالهای طبیعی سیری و گرسنگی بدن بود. برای بهبود سوءتغذیه از یک همکار متخصص تغذیه کمک گرفتم. همچنین مقرر شد مرتبا آزمایشات و معاینات پزشکی انجام شود تا در مسیر تغذیه مجدد از بروز مشکلات احتمالی پیشگیری کنیم.
جلسات متعددی با میترا درباره افکار سیاه و سفید درباره غذا و بدن صحبت کردیم. سعی کردم به او کمک کنم کنی خاکستری فکر کند. از او خواستم لیستی از غذاهای ترسناک تهیه کند و به درجه ترس خود از غذا نمره دهد. از غذاهای کمتر ترسناک شروع به مصرف کند و کم کم غذاهای بیشتری امتحان کند.
میترا در تلاش برای بهبود رابطه خود با غذاست، هر چند ممکن است راه دشواری داشته باشد.